دهی است از دهستان جرۀ بخش مرکزی شهرستان کازرون، واقع در 63هزارگزی جنوب خاوری کازرون کنار راه فرعی کازرون به فراشبند. این ده در جلگه قرار دارد و گرمسیر است. آب آن از رود خانه جره و محصول آن غلات و برنج و کنجد و ماش و مرکبات و شغل اهالی زراعت می باشد. (از فرهنگ جغرافیائی ایران ج 3)
دهی است از دهستان جرۀ بخش مرکزی شهرستان کازرون، واقع در 63هزارگزی جنوب خاوری کازرون کنار راه فرعی کازرون به فراشبند. این ده در جلگه قرار دارد و گرمسیر است. آب آن از رود خانه جره و محصول آن غلات و برنج و کنجد و ماش و مرکبات و شغل اهالی زراعت می باشد. (از فرهنگ جغرافیائی ایران ج 3)
بستانی که همه جور تره درآ ن کارند و سبزی زار. (ناظم الاطباء). آنجا که بقولات کاشته اند. آنجا که صیفی کارند، آنجا که تره یعنی گندنا کارند: خواجه در تره زار انسانی هست از روی ناخوشش کسنی خانه ای کو بود در او تنها خانه ای باشد اندر اوکس نی. ابوبکر خال
بستانی که همه جور تره درآ ن کارند و سبزی زار. (ناظم الاطباء). آنجا که بقولات کاشته اند. آنجا که صیفی کارند، آنجا که تره یعنی گندنا کارند: خواجه در تره زار انسانی هست از روی ناخوشش کسنی خانه ای کو بود در او تنها خانه ای باشد اندر اوکس نی. ابوبکر خال
درم دارنده. دارندۀ درم. آنکه درم دارد. مالدار و غنی. (آنندراج). ملی. متمول. مایه دار و پولدار. (ناظم الاطباء). ثروتمند. صاحب پول. پولدار. توانگر: درم دار مقبل به فرمان شاه به خدمت روان شد سوی بارگاه. نظامی. درم داری که از سختی درآید سر و کارش به بدبختی گراید. نظامی. هم حشمت و کبرو هم حشم دار هم دولتمند و هم درم دار. نظامی. کریمان را بدست اندر درم نیست درمداران عالم را کرم نیست. سعدی. ، فلس دار، مانند ماهی. (ناظم الاطباء)
درم دارنده. دارندۀ درم. آنکه درم دارد. مالدار و غنی. (آنندراج). ملی. متمول. مایه دار و پولدار. (ناظم الاطباء). ثروتمند. صاحب پول. پولدار. توانگر: درم دار مقبل به فرمان شاه به خدمت روان شد سوی بارگاه. نظامی. درم داری که از سختی درآید سر و کارش به بدبختی گراید. نظامی. هم حشمت و کبرو هم حشم دار هم دولتمند و هم درم دار. نظامی. کریمان را بدست اندر درم نیست درمداران عالم را کرم نیست. سعدی. ، فلس دار، مانند ماهی. (ناظم الاطباء)
پرده دار. حاجب. در اطراف شاه (بزمان ساسانیان) درباریانی بودند دارای القاب و مناصب عالیه از قبیل دربذ یا رئیس دربار، تگربذ که منصب او شبیه گراندمتر دربار بود، شخص دیگری اندیمان کاران سردار (یا سالار) یعنی حاجب بزرگ و رئیس تشریفات لقب داشت، و پرده دار را خرم باش میگفتند. (ایران در زمان ساسانیان کریستن سن چ 2 ص 417)
پرده دار. حاجب. در اطراف شاه (بزمان ساسانیان) درباریانی بودند دارای القاب و مناصب عالیه از قبیل دربذ یا رئیس دربار، تگربذ که منصب او شبیه گراندمتر دربار بود، شخص دیگری اندیمان کاران سردار (یا سالار) یعنی حاجب بزرگ و رئیس تشریفات لقب داشت، و پرده دار را خرم باش میگفتند. (ایران در زمان ساسانیان کریستن سن چ 2 ص 417)
درم بارنده. بارندۀ درم. درم ریز، کنایه از بسیاربخشش و سخی: در بزم درم باری و دینارفشانیست در رزم مبارزشکر و شیرشکاریست. فرخی. - ابر درم بار، ابر که باران آن درم بود. - ، بسیار سخی، بسیار بخشنده: میر همه میران، پسر خسرو ایران بواحمدبن محمود آن ابر درم بار. فرخی
درم بارنده. بارندۀ درم. درم ریز، کنایه از بسیاربخشش و سخی: در بزم درم باری و دینارفشانیست در رزم مبارزشکر و شیرشکاریست. فرخی. - ابر درم بار، ابر که باران آن درم بود. - ، بسیار سخی، بسیار بخشنده: میر همه میران، پسر خسرو ایران بواحمدبِن ْ محمود آن ابر درم بار. فرخی
دهی است از دهستان هرم و کاریان بخش جویم شهرستان لار واقع در 48 هزارگزی جنوب باختری جویم و دامنۀ شمالی کوه یاسین. جلگه ای است گرمسیر و دارای 367 تن سکنه. از چاه مشروب میشود. محصول عمده اش غلات و کنجد و شغل اهالی زراعت، قالی بافی و گلیم بافی است. (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 6)
دهی است از دهستان هرم و کاریان بخش جویم شهرستان لار واقع در 48 هزارگزی جنوب باختری جویم و دامنۀ شمالی کوه یاسین. جلگه ای است گرمسیر و دارای 367 تن سکنه. از چاه مشروب میشود. محصول عمده اش غلات و کنجد و شغل اهالی زراعت، قالی بافی و گلیم بافی است. (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 6)
بهار سرسبز. بهارباطراوت. کنایه از طراوت و سرسبزی است: بیاراست بزمی چو خرم بهار ز بس شادمانی گو نامدار. فردوسی. چو دستان که پروردگار من است تهمتن که خرم بهار من است. فردوسی. بیاراست او را چو خرم بهار فرستاد در شب بر شهریار. فردوسی. ز روی او که بد خرم بهاری شد آن آتشکده چون لاله زاری. نظامی
بهار سرسبز. بهارباطراوت. کنایه از طراوت و سرسبزی است: بیاراست بزمی چو خرم بهار ز بس شادمانی گو نامدار. فردوسی. چو دستان که پروردگار من است تهمتن که خرم بهار من است. فردوسی. بیاراست او را چو خرم بهار فرستاد در شب بر شهریار. فردوسی. ز روی او که بد خرم بهاری شد آن آتشکده چون لاله زاری. نظامی
گلزار. لاله زار. (بهار عجم) (آنندراج) : پریخانه هر گوشه، از روی خوش ارم زار هر سو ز گیسوی خوش. طغرا. و این کلمه و شاهد آن هر دو بی معنی و معمول عامیان هند است، سوختن، سوزاندن ریگ و زمین پای را. (منتهی الأرب). بسوزانیدن ریگ گرم مردم را. (تاج المصادر بیهقی). پس اذیت رسانیدن. سوزانیدن ریگ گرم. (زوزنی) ، سوزانیدن خشم و مصیبت مردم را. (از زوزنی). سوزانیدن اندوه و درد و غضب کسی را. (شمس اللغات) (منتخب اللغات) ، سخت شدن گرما بر...: ارمض الحرّ القوم، سخت شد گرما بر ایشان پس ایذا رسانید آنها را. (منتهی الأرب) ، چرانیدن گوسفندان را در زمین تفسیده: ارمض الغنم، سوختن از ریگ گرم. (غیاث اللغات)
گلزار. لاله زار. (بهار عجم) (آنندراج) : پریخانه هر گوشه، از روی خوش ارم زار هر سو ز گیسوی خوش. طغرا. و این کلمه و شاهد آن هر دو بی معنی و معمول عامیان هند است، سوختن، سوزاندن ریگ و زمین پای را. (منتهی الأرب). بسوزانیدن ریگ گرم مردم را. (تاج المصادر بیهقی). پس اذیت رسانیدن. سوزانیدن ریگ گرم. (زوزنی) ، سوزانیدن خشم و مصیبت مردم را. (از زوزنی). سوزانیدن اندوه و درد و غضب کسی را. (شمس اللغات) (منتخب اللغات) ، سخت شدن گرما بر...: ارمض الحرّ القوم، سخت شد گرما بر ایشان پس ایذا رسانید آنها را. (منتهی الأرب) ، چرانیدن گوسفندان را در زمین تفسیده: ارمض الغنم، سوختن از ریگ گرم. (غیاث اللغات)
دهی است از بخش حومه شهرستان یزد. این ده درجلگه واقع است با آب و هوای معتدل. آب آن از قنات ومحصول آن غلات و شغل اهالی زراعت و ساخت صنایع دستی. راه فرعی است. (از فرهنگ جغرافیائی ایران ج 10)
دهی است از بخش حومه شهرستان یزد. این ده درجلگه واقع است با آب و هوای معتدل. آب آن از قنات ومحصول آن غلات و شغل اهالی زراعت و ساخت ِ صنایع دستی. راه فرعی است. (از فرهنگ جغرافیائی ایران ج 10)
نام ناحیتی است بنزدیک آمل بنابر قول ابن اسفندیار. رابینو آنرا ’خرمه زر’ آورده و می گوید آن با ’هازمه زر’ یا ’هازمه ذر’ نزدیک آمل مقایسه شود. در ترجمه فارسی کتاب رابینو این کلمه ’خرمزر’ آمده است. رجوع به استرآباد و مازندران رابینو بخش انگلیسی ص 130 و ترجمه فارسی آن ص 173 کتاب شود
نام ناحیتی است بنزدیک آمل بنابر قول ابن اسفندیار. رابینو آنرا ’خرمه زر’ آورده و می گوید آن با ’هازمه زر’ یا ’هازمه ذر’ نزدیک آمل مقایسه شود. در ترجمه فارسی کتاب رابینو این کلمه ’خرمزر’ آمده است. رجوع به استرآباد و مازندران رابینو بخش انگلیسی ص 130 و ترجمه فارسی آن ص 173 کتاب شود
معاشرت کننده دوست رفیق: گرم دارانت ترا گوری کنند طعمه موران و مارانت کنند. (مثنوی) غصه دار اندوهگین: شب در آن حجره نشست آن گرم دار بر امید و عده آن یار غار... (مثنوی)
معاشرت کننده دوست رفیق: گرم دارانت ترا گوری کنند طعمه موران و مارانت کنند. (مثنوی) غصه دار اندوهگین: شب در آن حجره نشست آن گرم دار بر امید و عده آن یار غار... (مثنوی)